چو ایران نباشد تن ما مباد

 من می خواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید ، من زیر بیرق بیگانه نروم
نه غزه ، نه لبنان ، جانم فدای ایران

۱۳۹۰ آذر ۳۰, چهارشنبه

دو تجربه شخصی از يک روش جديد کلاهبرداری و «گوش بری» !!

افشای گوش بری های تازه: دو تجربه شخصی از يک روش جديد کلاهبرداری و «گوش بری» !! :

1- دو سه ماه پيش ، يکروز نزديک ظهر در خيابان پرديس (ملاصدرا) در حال رانندگی بسمت جنوب بودم و طبعاً در اون خيابان باريک ، نميتونستم سرعت زيادی داشته باشم ! در همون حال ، مردی رو ديدم که از روبرو (درجهت مخالف رانندگی من ) در سواره رو و در فاصله تقريبا دومتری از مسيری که من رانندگی ميکردم ، درحال مکالمه با تلفن همراهش ، داره بسمت شمال مياد . وقتی که با همون فاصله حدود دوسه متری از اون رد شدم ، صدای«تق» بلندی شنيدم ، و وقتی با تعجب به آينه بغل نيگا کردم ، مردک رو ديدم که خم شد و از زمين چيزی رو برداشت ! (که از قرار موبايلش بود که به ماشين من کوبيده بود !) بدون توجه و جدی گرفتن موضوع ، براه خودم ادامه دادم و رفتم داخل پارکينگی که اونجا بود و پارک کردم . وقتی داشتم در ماشين رو قفل ميکردم ، ديدم همون مرد ، درحالی که مچ دست «بادکرده(!)» خودش رو گرفته ، پيداش شد ! با حالتی مظلومانه و دردآلود بمن گفت : آقا ! زدی منو ناقص کردی ، حتی توقف نکردی ببينی چی شده ؟!! من که خيلی تعجب کرده بودم ، گفتم : من ؟ ولی شما که با ماشين من بيشتر از دومتر فاصله داشتی ! گفت : ايناها ! نيگا کن ! آينه ت خورد به مچ دستم و داغونم کرد ! (قد و قواره آقاهه کوتاه و در اون حد نبود که مچش به آينه من بخوره !!) همون موقع يکنفر هم از راه رسيد و شهادت داد که «آقا راست ميگه ! من ديدم شما زدين بهش و رفتين !» خب ! سناريو ديگه تکميل شده بود ! خلاصه اينکه . . . سراغ درمونگاهی در اون نزديکی رو گرفت که من آدرس بيمارستانی در ملاصدرا را نشون دادم ، ولی اون گفت که بايد تو هم بيای ! وقتی گفتم من برای چی ؟ گفت : خب ! اين 70-80 تومن (منظور هزار تومنه) هزينه ش ميشه ، من که نميتونم همشو بدم ! اقلاً 50 تومنشو شما بده ، منم باقی شو ميذارم و درمونش ميکنم !! چون کار واجبی توی مجتمع قضائی داشتم و خيلی عجله داشتم که بموقع برسم ، با اکراه و بی ميلی ، و برای کم کردن شر يارو و رسيدن به کارم ، ناچارشدم تن به خواسته ش بدم و پول رو دادم و درحالی که بشدت احساس مغبون شدم ميکردم ، به کارم رسيدم !! 

2- هفته گذشته ، روز 5 شنبه در خيابان برزيل داشتم ميرفتم بسمت جنوب که برم تو کردستان ، بازهم همون صدای «تق» . . . و مردی که توی آينه ديدم دستش رو گرفتـه و . . . . ايضـا بقيه قضايا تکرار شد ! به راه خودم ادامه دادم ، ولی توی آينه ديدم که بلافاصله يک پرايد از پارک دراومد و «آقا» رو سوار کرد و اومدن دنبال من ! انگار که ميدونستن من توقف نميکنم ! منو تا کردستان تعقيب کردن و بالاخره علامت دادن که بايستم ! وقتی که توقف کردم ، راننده پرايد پياده شد و اومد و با همون لحن مظلومانه ، از اينکه به دوستش "زدم و رفتم " گله کرد و گفت که دست دوستش بادکرده ! اولش فکر کردم "همون مرد" دفعه قبليه ! تو دلم گفتم حتماً اين حقه رو "يه دور" روی همه امتحان کردن که دوباره نوبت من شده !! ولی وقتی رفتم جلو ديدم نــه ! يکی ديگه س !! دوباره همون داستان و مچ دست بادکرده و همون حرفا . . . ولی اين دفعه ديگه من دستشون رو خونده بودم ! چون حساب کردم اين يارو هم قد و قواره اش جوری نيست که مچ دستش به آينه ماشين من بخوره ! و آينه منحدود آرنج اون ميشه ! وقتی که سراغ درمونگاه رو گرفت ، من داشتم تو ذهن خودم آدرس پاسگاه پليس رو پيدا ميکردم ! و وقتی گفت که هزينه «آتل» و درمان حدود 100 هزارتومان ميشه (حتماً نرخ تورم را خيلی بيشتر از حد اعلام شده حساب کرده بود !! ) و از من خواست که يا بدهم و يا ببرمش درمونگاه ، با کمال عصبانيت و با خشونت گفتم : اِ . . . اينجــوريه ؟؟ خيـلی خب ! بشين بيا دنبـال من! اول ميبرمتون پيش پليس ، بعدش ميريم درمونگاه !! و راه افتـادم ! ولی وقتی به اولين خروجی ، که بطرف پاسگاه پليس ملاصدرا – چهارراه شيراز ميرفت پيچيدم ، توی آينه ديدم که «آقايـون» ، مستقيم رفتن و زدن به چاک ! گويا از خير (شايدم شــرّ لو رفتن ) اين يه فقره گذشتن و رفتن دنبال طعمه ديگه ای که قضيه براش نا آشناس ! و بقول معروف «عطای مـرا به لقايم بخشيدند !» خواستم اين تجربه شخصی را بهمه دوستان بگم ، تا گول اينجور شيادان و کلاهبرداران «مبتکر (!)» را نخورين ! لطفا به همه دوستان اطلاع بدين که دست اينجور آدما رو بشه ! 

-------------
چهارشنبه 30 آذر / 2570